مرجع فایل - قابل ویرایش )
تعداد صفحه : 1
خرگوشی که به حیلت شیر را هلاک کرد آوردهاند که در مرغزاری که نسیم آن بوی ِ بهشت را معطّر کرده بود و عکس آن روی فلک را منوّر گردانیده، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره هزار سپهر حیران وحوش ِ بسیار بود که همه به سبب چراخور و آب در خصب و راحت بودند، لکن به مجاورت شیر آن همه منغّص بود. روزی فراهم آمدند و جمله نزدیک شیر رفتند و گفتند: تو هر روز پس از رنج سیار و مشقّت فراوان از ما یکی شکار می توانی شکست و ما پیوسته در بلا و تو در تگاپوی و طلب. اکنون چیزی اندیشیده ایم که ترا در آن فراغت و ما را امن و راحت باشد. اگر تعرّض ِ خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکاری پیش ِ ملک فرستیم. شیر بدان رضا داد و مدتی بر آن برآمد. یک روز قرعه بر خرگوش آمد. یاران را گفت اگر در فرستادن من توقّفی کنید من شما را از جورِ این جبّار خون خوار باز رهانم. گفتند، مضایقتی نیست. او ساعتی توقف کرد تا وقتِ چاشتِ شیر بگذشت، پس آهسته نرم نرم روی به سوی شیر نهاد. شیر را دل تنگ یافت آتش گرسنگی او را بر بادِ تند نشانده بود و فروغ خشم در حرکات و سکناتِ وی پدید آمده، چنان که آبّ دهان او خشک ایستاده بود و نقض ِ عهد را در خاک می جست. خرگوش را بدید، آواز داد که: از کجا می آیی و حال ِ وحوش چیست؟ گفت: در صحبت ِ من خرگوشی فرستاده بودند، در راه شیری از من بستد، من گفتم « این چاشتِ ملک است»، التفات ننمود و جفاها راند و گفت: « این شکارگاه و صید ِ آن به من اولی تر ، که قوّت و شوکتِ من زیادت است.» من بشتافتم تا مَلِک را خبر کنم. شیر بخاست و گفت: او را به من نمای. خرگوش
قسمتی از محتوی متن پروژه میباشد که به صورت نمونه ، بعد از پرداخت آنلاین در فروشگاه فایل آنی فایل را دانلود نمایید .
« پرداخت آنلاین و دانلود در قسمت پایین »
مبلغ قابل پرداخت 10,900 تومان