مرجع فایل - قابل ویرایش )
تعداد صفحه : 11
گفتن حكايت دل 1-درست ! خيلي عصبي، خيلي وحشتناك عصباني من خواهم شد و هستم ،اما چرا شما مي خواهيد بگوييد كه من ديوانه هستم؟ بيمار چشمهايم تند است، مختل كننده نيست، خسته كننده نيست. در با همه حالتها (حس) از شنيدنيهاي بحران است. من شنيده بودم همه چيزها در بهشت و در زمين من چيزهاي زيادي در جهنم شنيده ام. چگونه من ديوانه هستم ؟ هر كن! چگونه به سلامتي-چگونه به آرامي من مي توانم به شما كل داستان را بگويم. 2-اين غيرممكن است كه از اول چگونه بگويم، نظر بدست آمده مغزم است، اما يكبار حامله شدم،آن شب من در روز و شب بود. هيچ هدفي وجود نداشت . هوس وجود نداشت . من پيرمرد دوست داشتم. او هرگز به من بي احترامي نمي كرد. او هرگز توهين به من نكرد. براي طلايش من هيچ آرزويي نداشتم. من فكر مي كردم آن چشمش است بعد ان بود! او چشمي از يك گركس-يك چشم آبي كمرنگ ،يك فيلم بالاي آن داشت. هر وقت آن روي من مي افتاد، خونم سرد جاري مي شد، بنابراين بوسيه درجه بندي خيلي بتدريج –من ذهنم را آماده زندگي با آن پيرمرد مي كردم و بنابراين خودم از چشم براي هميشه خلاص كردم. 3-حالا اين نكته است .شما خيال مي كنيد من ديوانه هستم. مرد ديوانه هيچ چيزي نمي داند. اما شما بايد مرا ببنيد. شما بايد ببنيد چگونه عاقلانه من پيش مي روم – با چه احتياطي- با چه پيشرنگري- با چه وانمودي من مي خواهم كار كنم. من هرگز مهربانتر از پيرمرد در طول يك هفته قبل از اينكه بكشم او را نبودم.و هر شب ، حدود نيمه شب من درش را قفل كردم و باز گردم آن را –ان او سپس وقتي من به اندازه سرم در را باز كردم و من فانوس را خاموش كردم.
مبلغ قابل پرداخت 11,000 تومان